معبر

خبری تحلیلی

معبر

خبری تحلیلی

من به سردار علی خوش روش رای می دهم!!!

 

یعنی چه که به سردار شهید خوش روش رای می دهم؟! آیا در برگه رای خود می نویسم  علی خوش روش، یا رای نمی دهم،آیا این انتخابات را قبول ندارم، ‌یا کاندیدای احتمالی را ...

 نه؛ قطعا در انتخابات شرکت می کنم و به یکی از کاندیداها هم رای خواهم داد، این فقط دردو دلی است با سردارعلی...

سن و سال من خیلی قد نمی دهد که سردار را دیده باشم، اما پای صحبت خیلی از همرزمانش نشسته ام، هم آنهایی که در مجامع عمومی صحبت می کنند و نیز کسانی که در گمنامی هستند، لکن  با علی، رابطه بسیار نزدیکی داشتند.

برای کارهای برگزاری مراسم شهید با یکی از رفقا به سپاه رشت رفته بودم که یک سرهنگ همین که اسم علی را شنید، بی معطلی پرسید، آیا شما با سردار خوش روش نسبتی دارید؟ گفتم نه، چطور؟ شروع کرد به خاطره گفتن از سردار، حالت چهره اش کاملا عوض شد انگار با زحمت جلوی خودش را می گرفت تا گریه نکند، گفت: سردار خوش روش اولین فرمانده من در جنگ بود و خیلی چیزها از او یاد گرفتم، برای اولین بار که به عملیات رفتم، در همان ابتدا سردار مجروح شد، باور نمی کنید او فرمانده بود اما همیشه جلو تر از همه حرکت می کرد، با برانکارد که او را به عقب می بردند خطاب به ما ها می گفت: (برید جلو به زودی برمی گردم)...

 

حالا اما نمی گویم نیست- ولی کم شده اند مسئولینی که جلو تر از همه حرکت کنند! می خواهم به سردار خوش روش رای دهم تا برای شهر افرادی را بگمارد که یک زره- تنهایک زره- آن دغدغه علی را داشته باشند، دغدغه ای که علی جانش را برای آن داد و لی خیلی ها حاضر نیستند کوچکترین زحمتی برایش بکشند؛ می خواهم به سردار علی خوش روش رای بدهم تا بجای آسفالت کردن خیابانها ، جاده های دلهای مارا هموار کند، من به سردار علی خوش روش رای می دهم تا بیایدو  دوباره روزهایی را که همه بچه حزب اللهی ها باهم یکی بودند تکرار شود، زمانی که وقتی علی در مسجد جامع جلو می ایستاد همه به اون اقتدا می کردند، من به علی خوش روش رای می دهم تا همه مثل اون سالها توی قبرستان برای خودمان یک قبر بکنیم و شبها داخلش بخوابیم تا یادمان نرود آن دنیایی هم هست! من به علی خوش روش رای می دهم تا دوز و کلک بازی هایی که برای پست و مقام دارد شورش در می آید به پایان برسد! رای من مال سردار است، چراکه او پولهای میلیاردی برای خرج در ستادش ندارد، تا انتخابات را با پول تعیین کند، و هرکس پول بیشتری داشته باشد به مجلس برود، وبعد از سوار شدن بر شتر مسئولیت از حلقوم ملت چند برابر پولهایش را بکشد بیرون! من به سردار علی رای می دهم تا حرف مولایمان امام خامنه ای زمین نماند که فرمود برای انتخابات به صاحبان ثروت نزدیک نشوید! به سردار رای می دهم تا جهادی کار کنیم در جهاد اقتصادی، بجنگیم با فقر برای خدا نه برای غیر خدا! من به سردار علی خوش روش رای می دهم تا فرمانده گردان ابالفظل فرماندهی دلهای مارا به عهده بگیرید! تا برای رای به مردم کمک نکنیم و برای رای به مجالس مردم نرویم! من به سرداری رای می دهم که نماینده قلبهای ما باشد پیش رهبری ، تا مصلحت نظام را از نظر دیگران نسنجد بلکه مصلحت نظام را بر معیار رهبری بسنجد! من به کسی رای می دهم که وقتی تیری و هجمه ای به سوی رهبری روانه شود اولین نفری باشد که سینه سپر کند،‌نه اینکه جام زهر به رهبر تعارف کند! به سردار علی خوش روش رای می دهم؛

 

کجایی سردار، برخی شهرها از شهداشان میدان درست می کنند  و عکسشان را با افتخار به میدان می زنند، ماهم میدان بز درست می کنیم و فقط سنگ قبرت را در مزار شهدا عوض می کنیم تا بگوییم...، با بچه ها رفته بودیم مشهد الرضا،‌دیدیم اسم خیابانشان را عوض کرده اند و به نام آیت الله بهجت گذاشته اند،‌ اینجا البته یک عکس از این عالم ورودی شهر است، کجایی ببینی سردار، همسنگران دیروز، امروز چگونه روبروی هم سنگر گرفته اند، بخاطر چی، هیچی بخدا یک سندلی چرمی!! البته چرمش خوب است از آن گران قیمتهاست...

 

مادرِ شهیدان ادبی بگو این مرد تنهاست


همین چند وقت پیش بود که خبردار شدیم مادر شهدا اسحاق، علی و رضا ادبی به ملکوت اعلا پیوست و روحش  به فرزندان شهیدش ملحق شد، چه حضور با شکوهی داشتند مردم قدر شناس  در مراسمات این بزرگ بانوی فومنی ؛ از همه جا و با هر مسئولیتی به مراسم این شیرزن رسیدند،  یعنی این که زنده است یاد و خاطره شما، شهدای ادبی. هرچند نبودِ چنین بانوی بزرگواری میان ما  ناراحت کننده است، اما قطعا وضعیتش خیلی بهتر از ما مردمی است که از دوریش گریه می کنیم؛
حالا ای مادرِ جنگ،  مادر سالهای انتظار،  دوری از  سه جوانت، پاره های جگرت، به پایان رسید، داری به آغوش اسحاق و علی و رضایت بر می گردی، نمی دانم، اما باور دارم که استقبال گرمی خواهند کرد فرزندانت از شما ،‌سئوال و جوابهایت آسان می شود مادر، وحشت قبر هم که نداری، وحشت قبر تو این دنیا بود که سه جوانت را تقدیم اسلام کردی و سر خم نکردی، راستی چه می گویی در اولین دیدار با جگرپاره هایت؟ مادر عزیز، از چشم انتظاریت بگو، صبرت  از دوریشان را فراموش نکنی ها، از روزهایی که بر مزارشان مثل ابر بهار گریه می کردی هم بگو، از خلوتهایت  بگو که همیشه چشمت به در بود ،  گریه های پنهانت؛ اما  مادر عزیز مارا فراموش نکنی ها... یادت نرود  ما مردم را، آنهایی که تا آخر ایستاده ایم با عهد و پیمان مان، همانهایی که، اینجا، در این زمین خاکی،‌به دور از شهدای افلاکی داریم دست و پا می زنیم، تورا به خدا سفارش مارا به فرزندان شهیدت بکن، نکند مارا یادت برود، ما نیاز داریم به توجه شهدامان، هرچند که خیلی نگه نداشتیم حرمتشان را،  ای مادر شهدا بیاو پارتی بازی کن برای ما و سفارشمان را ویژه به فرزندان شهیدت بکن، بگو به دادمان برسند و دستهای مارا بگیرند؛بگو که بعد آنها جنگ تمام نشد، راستی مادر عزیز تا یادم نرفته، خواهشی دارم از شما، بعضی چیزها را  به فرزندان شهیدت نگو!!! از وضع بی حجابی ها و بی حرمتی ها و سکوت برخی در مقابل اینها چیزی نگو ، از پارتی بازی های اداری و دعواهای انتخاباتی، عروسی های مبتذل و مجالس گناه را نیز، به آنها نگو که عده ای فراموششان کرده اند و...