معبر

خبری تحلیلی

معبر

خبری تحلیلی

از شهیده تا شهید زنده

این روزها با اینکه محرم است، بوی فاطمیه هم پیچیده، اولین شهیدهِ فومن، شهر را ستاره ای کرده روی زمین که حالا آسمانیان نظاره می کنند آن را، عزاداری هایمان امسال با بوی فاطمیه عجین است، بانوی دهر،زهرا(سلام الله علیها) پذیرای زهرای دیگری است که بدست شقی ترین انسانهای امروزِ زمین، به شهادت رسیده است. بانو دقیقی، همسر حاج محمدحسن حسن زاده که در راه بازگشت از کربلای حسین(علیه السلام) در یک عملیات تروریستی به شهادت رسید. بانو چه قدر خوب زنده بودی و چقدر زیبا پر کشیدی، زندگی ات را با سختی های همسر جانبازت گذراندی و هر بار که تا پای مرگ پیش میرفت تو با او می مردی، هر بار برمی گشت نفَس می کشیدی با او، نمی دانم، شاید بارها به او گفتی که نکند تنها برود و تورا جا بگذارد؛حالا بگو ببینم، حاجی تورا آنجاجا گذاشت یا تو اورا؟؛ گفته بودی عاشق شهادتی، چه شده بود تورا لحظات آخر عمرت که می گفتی حاج محمدحسن را نجات دهید؟، خودت دوست داشتی با یک جانباز ازدواج کنی، چه چیز زیباتر از آن دیدی که او را با تمام سختی هایش رها کردی؟ بانو هنوز فاطمه و محمدجواد، آنقدر بزرگ نشده اند تا پرستاری کنند پدر را. اما به قول حاجی که تو زرنگ تر بودی. او ماه هاجبهه را تجسس و سالها جانبازی را تفحص کرد برای شهادت، تو در عرض چند روز ربودی این تحفه شهامت را که اینچنین، شجاعانه ، به ارث بردی شهادت را، راستی یادت نرود شفاعت را، محرم نزدیک است، مگر می شود این روزها عزادار حسین(علیه السلام) بود و شما را به یاد نداشت؟ شما هم مارا یادی کن بانو؛ نمی دانم آیا، اولین چیزی که بعد السلام و عرض ارادت به مادر زمین و آسمان زهرای مرضیه(سلام الله علیها) گفتی چه بود، سلامتی حاج محمدحسن بود، صبر برای بچه هایت بود ... نمی دانم، اما خوب می دانم این مردمی که این گونه مانده اند پای ولایت را فراموش نکرده ای. این مردم بارها و بارها ثابت کرده اند خودشان را، دشمنان اما، نمی فهمند ، خیال می کنند که با عملیاتهای تروریستی می توانند این حرکت عظیم را متوقف کنند؛ چه زیبا حاج محمدحسن دربیمارستان، شهادتت را تبریک گفت، این تبریک یعنی که آنها باید فرهنگ شهادت را ترور کنند. آنها باید «مسلم نیا به کوفه» حاج منصوررا ترور کنند. تروریستها باید لباس مشکی بچه های بسیج را ترور کنند. همه اش تقصیر عاشوراست! آمریکا باید «باز این چه شورش است» را ترور کند. اوباما باید «کتیبه های محتشم» را ترور کند. ما از سردار گرفته تا سرباز، و از روحانی تا جانباز ، چه زن چه مرد،جملگی گریه کن حسینیم؛ اشک و عشق را نمی توان ترور کرد. و درود بر این مردم که ثابت کردند شهادت، خریدار دارد هنوز، چه در زمین و چه در آسمان. بهانه ای شد تشییع پیکر شما، برای بیعتی چند باره با امام و شهدا و رهبر عزیز. مردم آمدند تا دشمن بداند، ما زن و مرد نمی شناسیم همه مشتاقانه منتظریم تا نوبت شهادت به مارسد. و درِ باغ شهادت همچنان باز است،راستـی که زنده شد روزهــای جنـگ، روزهـایی که یکی یکی شهدا را این مردم با همین استقبال باشکوه، پذیرا بودند. یادت می آید حاج محمدحسن؛ روزهایی که رفقای شهیدت را همین مردم در این شهر تشییع می کردند و یکی یکی دل می کندی از آنها، تو مناطق جنگ را وجب به وجب دنبال شهادت می گشتی، بارها جانبازی کردی در جبهه، لحظات مرگ را چشیده ای، سالهاست داری دست و پنجه نرم می کنی با شیمیایی دشمنِ نامرد، هفتاد درصد بدنت جانباز است، با این ترکشی که به پا و پهلویت اصابت کرده درصدش چند می شود؟ گفتم پهلو، راستش بی هوا گریه ام گرفت، به اشکهایی که حالا دارد از چشمانم می ریزد قسم، یاد پهلویی کردم که راوی آن حسن(علیه السلام)بود، ما فقط شنیده ایم در روضه ها اما مطمئنا شما دیدی و کشیدی و حس کردی که چه گذشت در کوچه ها، حالا دیدی چرا محرم امسال بوی کوچه می دهد، راستی وقتی ترکش به پهلویت گرفت چه چیز را یادآور شدی؟ یاد روضه های فاطمیه کردی؟ نمی دانم به هوش بودی که ببینی همسرت چگونه پرواز می کند یا نه؟ این را اما خوب می دانم آنهایی که این جنایت را کرده اند از تیرو طایفه همان ملعونانی هستند که در کوچه های مدینه... حاجی همیشه شما مارا موعظه کردی حالا می خواهم درس پس بدهم، اگرطاقتت دارد تمام می شود، به روضه های مادر پهلو شکسته تمسک کن، روایت خواستی بکنی اگر ماجرا را برای کسی، یک یاحسن (علیه السلام)بگو، اگر می خواهی دق و دلی خالی کنی بر دشمن ، یا لعنت کنی بانیان این حادثه را، اشکت اگر جاری شود خیالی نیست، بلند بگو الهی بشکند دست مغیره...سردار! تا طواف عشق کامل شود، هنوز باید گرد شمع شهادت، پروانه وار بگردی. ای شهید زنده! ای زنده ترین شهدا!. همه زندگی تو، لحظاتی قبل از شهادت است. الحق که جوشش خون سرخت جاودانه است. همچون تو ستاره ای، ناز دارد و راز دارد شهادتش. دشمن، راهی به این سرالاسرار ندارد. قطره های خون تو هنوز نفس می کشند. تو زنده ای. تو شهید گمنامی هستی که به جای دوست، دشمن دارد تفحصت می کند. خانه تو، خون تو، خاک تو، مزار تو در قطعه ای از قلب ماست. بعید می دانم برد سلاح دشمن، به نهانخانه دل مجنون برسد. مرز جنگ عوض شده، محتوایش نه. مرد جبهه ها همان است که بود. همین است که هست. تو که بارها به شهادتت رسیده ای، آن سوی هستی قصه چیست، که تا پای شهادت بارها می روی و باز برت می گرداند خدا ؟! شاید مأموریتِ ناتمامی داری که باید انجامش دهی... این روزها که داری عشق بازی می کنی با خدا، در دعای سحرت، در مناجات خدایی شدنت، هرگز از یاد نبر منِ جا مانده بسی محتاجم... 
 راستیحاجی اگر در روئیای صادقه ات بانو دقیقی را دیدی، سفارش مارا هم بکن، قدری دعا برای ما کند فراموش نکنی ها...